طب به چه معناست

طب يا علم پزشکي دانشي است که بوسيل? آن مي توان بر کيفيات بدن آدمي آگاهي يافت و هدف از اين کار عبارتست از: حفظ تندرستي در موقع سلامت و اعاده آن به هنگام بيماري و هنر و دانشي است که درمان بيماريها را بعهده دارد در عين حاليکه شفاي بيمار خود را خواهان است. زيرا قرآن کريم مي فرمايد:

و اذا مرضت و هو يشفين. يعني موقعيکه بيمار شدم شفاي من با او است. و نيز گفته اند که:

شفا ار ز يزدان بخواهي رواست       دوا از طبيب و شفا از خداست

بدن آدمي و ساير جانداران از عناصر و ارکاني درست شده است که قابل تقسيم به عناصر ديگر نيستند و از ترکيب آنها انواع موجودات که از لحاظ صورت و شکل با هم متفاوت هستند بوجود مي آيند. با زبان ساده تر، نخستين اجزاي تشکيل دهنده شکل موجودات هستند که باجزاء ساده تر قابل تقسيم نيستند و بواسطه اختلاط و انتظام آنها است که اجسام مختلف در آفرينش شکل گرفته است و هر طبيب بايد بداند که از جهت فيزيکي (علوم طبيعي) فقط از چهار عنصر بوجود آمده است که دو عنصر سبک و دو عنصر ديگر سنگين است عناصر سنگين عبارتند از خاک و آب و عناصر سبک آتش و هوا مي باشد.

باز از تعريف ديگر درباره ارکان چنين مي توان نگاشت که:

ارکان در اصطلاح حکما اجسام بسيطي هستند غيرقابل تقسيم و اجسام مختلفه و اجزاء اوليه که بدن انسان و غيرانسان را تشکيل مي دهند چهار تا هستند آتش و آن گرم و خشک است. هواي آن گرم و تر است، آب و آن سد و تر است و خاک که آن سرد و خشک است.

با بهره گيري از فيزيک جديد مي توان چنين توجيه کرد که منظور از عناصر چهارگانه، عناصر مادي نبوده است بلکه مجرداتي را شامي مي شده است که نشانه و نمايان گر دو کيفيت ماده و انرژي بوده اند.

دقيقاً بايد بين اين مجردات و آب، خاک، هوا و آتش فرقي قائل شد در هريک از عناصر اربعه سه عنصر ديگر وجود دارد و به تناسب يک عنصر بر سه عنصر ديگر، نام عنصر غالب بر آنها نهاده شده است.

در توجيه عناصر اربعه بهتر است از گفته ي سر آرتورادينگتن استاد نجوم دانشگاه کمبريج و رهبر حاميان نظريه نسبيت مدد بگيريم که مي گويد:

زمان و مکان و ماده و نور و رنگ و تمام اجسام و اشياء مخلوق که تا اين حد حقيقي و واضح و جدا از هم بنظر مي آيند اگر با وسائل فيزيکي بدقت در آنها غور شود سرانجام به عناصر اربعه خواهيم رسيد.

 

 

سه نکته اساسي را در معالجه بيماران بايد مورد توجه قرار داد.

1- بهداشت

2- تغذيه

 3- روش يا طرز استعمال دارو

منظور از بهداشت مراعات دستوراتي است که براي بهبود و سالم شدن محيط زيست بکار مي رود. يکي از آن عوامل غذاست که در درجه اهميت قرار دارد. غذا در سير بيماري داري ويژگي هائي است که بايستي کاملاً رعايت شود زيرا مراعات آن جزو معالجه است.

وقتي طبيب مي خواهد مزاج را سرگرم پختن و نضج خلط ها نمايد و آنها را آماده حل شدن و از بين رفتن کند، بيمار را از خوراک منع مي نمايد.البته اين ممنوعيت کلي نيست و شامل کم کردن و منع بعضي از خوراکيها است، زيرا بعضي نيروها بايستي بر توانايي خود برقرار باشند و غرض از کم دادن غذا به بيمار باقي نگهداشتن نيرو است و مقصود کلي در کم کردن غذا بدين جهت است که بدن نيروي خودر ا صرف هضم غذا نکند و مقداري از انرژي خود را براي تحليل خلط ها و از بين بردن بيماري نگهدارد.ناگفته نماند که در سير معالجه بيماري بعضي از غذاها کمک به پيشرفت مرض مي نمايد لذا قطع و منع مي شود زيرا وجود بعضي از غذاها در پيشرفت بيماري بسوي بدتر شدن مؤثرند مثلاً وجود قند و شيريني ها در بيماري ديابت، کاهش مقدار غذا دو نوع است، کاهش از نظر کيفي و کاهش از نظر کمي زيرا ممکن است غذائي از نظر حجم زياد و از لحاظ غذائيت کم باشد مانند سبزيجات و ميوه جات ممکن است غذائي از نظر حجم کم و از لحاظ کيفيت زياد باشد مثل تخم مرغ و بيضه خروس .

 

 

مقالت يكم در امور طبيعي
مقصود از امور طبيعي كارهايي است كه به طبيعت باز مي‌گردد و آن پنج چيز است: 1ـ اركان كه در اصطلاح ايشان همان آتش و باد و خاك و آب است. 2ـ اخلاط كه جسم رطب سيال است. 3ـ اعضاء كه متولد از مزاج است. 4ـ قوي كه كيفيات نيرويست. 5ـ افعالي كه از قوي صادر مي‌شود و نيز مقصود از طبيعت نيرويي كه نگاهداري بدن انسان و غيره بدانست.

فصلي در اركان و امزجه است ـ اركان در اصطلاح پزشكان يوناني اجسام بسيط و ساده‌يي‌ست كه اجزاي اوليه تن انسان و غيره را تشكيل مي‌دهد كه آن اجسام قابل قسمت به مختلف الصور نگردد و آن مختلف الصور: آتش است كه طبيعت آن حار يا بس است (يعني گرم و خشك است) و هوا كه حار رطب است (يعني گرم‌تر است) و زمين كه بارد و يا بس است (سرد و خشك است) و آب كه بار در طب است (يعني سرد و تر است) هرگاه اجسام اركان اجزاي آنها خرد گردد و با يكديگر تماس كند و برخي از آنها در برخي ديگر اثر نهد به قواي متضادة خود و هريكي از آنها سورت وحدت چگونگي ديگر را بشكند و فعل و انفعالي ميان آنها به مرتبه‌يي برسد كه براي آن مركب ممتزج چگونگي پديد گردد كه در كيفيت متشابه در اجزاء خود باشند چنين نتيجه‌يي را در آن اجسام مزاج گويند.

اين مزاج به حسب قسمت عقلي منقسم به مزاجي مي‌شود كه حقيقتاً معتدل است (يعني ميانه است) و اين هنگامي خواهد بود كه مقادير از كيفيات متضاده در ممتزج كه جسم مزاج باشد به طريق تساوي قسمت شده باشد و اين گونه مزاج را در اصطلاح پزشكان يوناني هرگاه يافت گردد معتدل حقيقي گويند.

يا اين ممتزج معتدلي است كه خارج از اعتدال حقيقي است اما قسم اول كه معتدل حقيقي باشد عادتاً ممكن نيست كه يافت گردد بلكه آنچه از امزجه يافت مي‌شود همان خارج از اعتدال حقيقي است و اين منقسم مي‌شود به آنچه كه اطباء آنرا معتدل بالفرض گويند. و آن مزاجي است كه براي نوع مزاجي اصلح امزجه براي آن نوع باشد. و ديگري خارج از اعتدال باشد.

 معتدل به معني اعتدال فرض هشت قسم تصور مي‌شود:

يكم ـ مزاج معتدل نوعي به قياس به آنچه خارج از آن است و آن مزاجي‌ست كه براي انسان حاصل مي‌شود بالنسبه به سائر موجودات.

دوم ـ معتدل نوعي، غرض از نوع آنكه مزاجي براي هر بدني از ابدان انسان حاصل بود آن اليق و اصلح بدوست، از جهت آنكه او انسان است از مزاج هر نوعي از انواع موجودات كه فرض شده باشد.

سوم ـ معتدل صنفي به قياس به آنچه آن خارج از صنف آن است و آن مزاجي‌ست كه براي ساكنان زميني از زمينها حاصل مي‌شود.

چهارم ـ معتدل صنفي به قياس به آنچه داخل صنف خود است و آن مزاجي است. براي اعدل شخصي از اشخاص آن صنف معين كه حاصل مي‌شود.

پنجم ـ معتدل شخصي بالنسبه به آنچه آن خارج از آن و آن مزاجي است كه براي شخصي معين حاصل به قياس به مزاج آن موجود تندرستي به نظر آيد. مثلاً مزاجي كه براي استخوان‌ست، اين مزاج شايسته‌تر است بدواز امزجه سائر اعضاء كه مخالف براي آن است، يعني مزاجي كه استخوان دارد از امزجه ديگر اعضاء وي مناسب‌تر است.

ششم ـ معتدل شخصي به قياس به حالات وي در نفس خود و آن بهترين مزاج براي آن‌ست.

هفتم ـ معتدل عضوي به قياس به غير خود و آن مزاجي‌ست كه واجب مي‌شود براي هر عضوي از اعضاي نوع مزاجي باشد مخالف با غيرخود.

هشتم ـ معتدل عضوي بالنسبه به حالات آن في‌نفسه و آن مزاجي كه هرگاه براي عضوي حاصل شود آن عضو بهترين مزاج خواهد بود. اما مزاج خارج از اعتدال به حسب اصطلاح هشت قسم مي‌شود: زيرا آن مزاج يا گرم‌تر است از‌ آنچه سزاوار بدوست يا سردتر است از آن يا مرطوب‌تر است يا با بس‌تر است از آن يا گرم‌تر و مرطوب‌تر از آن است كه با گرم‌تر و يا يس‌تر از آن‌ست يا ابرد وارطب از آن‌ست يا ابرد و ابيس از آن است.فصلي در اخلاط است.