- نقش هيپوتالاموس و مراکز فوقاني مغز در چاقي

با مطالعات دقيق ثابت شده که دو هسته در طرفين هيپوتالاموس وجود دارند که کارشان تداوم انرژي دريافتي با انرژي مصرفي يا به عبارت ديگر تغذيه در رابطه با فعاليت بدني مي باشد.

تحريک يک هسته موجب افزايش اشتها گرديده درحاليکه منهدم نمودن دو طرفه آنان باعث از بين رفتن تغذيه و احساس گرسنگي تا سرحد مرگ مي گردد. در عين حال دو هسته ديگر در ناحيه مرکزي هيپوتالاموس وجود داشته که کارشان برعکس دو هسته جانبي مي باشد بطوريکه در اثر تخريب آنان، فرد دچار هيپرفاژي و پرخوري مي گردد. دو هسته جنبي مسئول ايجاد گرسنگي و تحريک رفلکس تغذيه بوده و دو هسته مياني مسئول احساس سيري و تضعيف رفلکس تغذيه مي‌باشند. اعتقاد بر اينست که رفلکسهاي تغذيه تحت تاثير انشعابات اعصاب ديگري از مراکز چشايي، بويايي، بينايي و غيره مي باشند.

در ناحيه جلو پيشاني(Pre Frontal ) مغز يک مرکز فوقاني وجود دارد که ضايعات آن در انسان موجب اشتهاي سيري ناپذير و پرخوري و جوع (Bulimia) مي گردد. اين مرکز از طريق هسته مرکزي هيپوتالاموس مرتبط مي باشد. قبلا چون افراديکه دچار ضايعات هيپوفيز بوده اغلب چاق گرديده و همچنين اعمال جراحي که بر روي هيپوفيز جانوران انجام مي گرفت موجب چاقي آنان مي گرديد، اعتقاد به اين نظريه که کم کاري هيپوفيز موجب چاقي مي گردد وجود داشت.

در سال 1904  Erdheim  گزارشي در مورد اينکه ضايعات هيپوتالاموس مي تواند موجب چاقي گردد ارائه نمود وي در طي چندين کالبد شکافي بيماران مبتلا به سندروم Adiposogenital دريافت که هيپوفيز آنان سالم بوده ولي علائمي دال بر وجود تومور در خارج از زين ترکي و در کف مغز موجود بود. Roussy و Camusهمکاران در آزمايشاتي که بين سالهاي 1925-1913 بر روي سگها بعمل آوردند به اين نتيجه دست يافتند که ضايعات هيپوفيز نقشي در چاقي نداشته ولي ضايعات دوطرفه Tuber Cinereum که بطرف هسته هاي پاراونتريکولار مغز در حال پيشرفت بودند موجب پيدايش چاقي و ديابت در سگها مي گرديد.

در سال 1927 Smith توانست با تزريق اسيد کرميک در داخل هيپوتالاموس موشها چاقي ايجاد نمايد ولي برداشتن هيپوفيز آنها منجر به چاقي نگرديد. کليه اين مطالعات نشان داد که چاقي ناشي از ضايعات مغزي داراي سيکل زير مي باشند:

ضايعات هيپوتالاموس منجر به هيپرفاژي گرديده و بالاخره منجر به افزايش تبديل کربوهيدراتها به چربي مي گردند. بنابر اين نمي توان چاقي ناشي از ضايعات هيپوتالاموس را به تغييرات هورموني ناشي از هيپوفيز مربوط ساختRolf  و Whiteدر مطالعاتي که بر روي سگها بعمل آوردند به اين نتيجه دست يافتند که ضايعات هسته هاي پاراونتريکولار مغز موجب چاقي گرديده ولي برداشتن کامل هيپوفيز منجر به يک چاقي خفيف که در دراز مدت بوجود آمد گرديد که علت آن هم عدم وجود هورمونهاي تروپيک هيپوفيز بود. بنابر اين مطالعه  Hypopituitary State  يکي از دلايل چاقي بشمار آمد و طبق نظريه آنان اين چاقي ناشي از کمبود آدنوهيپوفيز و فقدان لب خلفي هيپوفيز مي باشد. همچنين همين دانشمندان دريافتند که ضايعات قسمت هاي خلفي هيپوتالاموس و زير هسته هاي پاراونتريکولار منجر به قطع تارهاي اعصابي که جسم سلولي آنها در قسمت تحتاني هسته هاي پاراونتريکولارقرار گرفته (که منجر به دژنراسيون رتروگراد مي گردد) گرديده، و منجر به چاقي مي گردد. و ضايعات مشابه که موجب دژنراسيون رتروگراد نگرديده ولي موجب کاهش تعداد سلولهاي ناحيه تحتاني هسته هاي پاراونتريکولار گرديد منجر به چاقي نگرديد.آنان همچنين متوجه اين نکته شدند که اگر ضايعات هسته هاي پاراونتريکولار توام با ضايعات سلولهاي نوکلئوس سوپرا اپتيک باشد (که به تنهايي منجر به ديابت بيمزه (Insipid )    مي گردد)چاقي حاصله خيلي بيشتر از چاقي ناشي از ضايعات هسته هاي پاراونتريکولار به تنهايي مي باشد. بطوريکه در ضايعات توام ياد شده چاقي حاصل در عرض شش ماه بين 110- 75%  و چاقي ناشي از ضايعات هسته هاي پاراونتريکولار 50% مي باشد. و بالاخره با مطالعات بيشتر به اين نتيجه دست يافتند که چاقي ناشي از ضايعات هيپوتالاموس بعلت دژنراسيون هسته هاي پاراونتريکولاز بوده و همچنين کاهش ترشحات هيپوفيز خلفي موجب تشديد اين چاقي مي گردند. پس بايد گفت که:

1-     ضايعات و اختلالات هيپوتالاموس عامل مهمي در ايجاد چاقي مي باشند.

2-     ضايعات غده هيپوفيز احتمالا مي تونند نقشي را در اين مورد داشته باشند.

3-     اختلالات در ترشح هورمونهاي آدرنوکورتيکال هم مي تواند يکي از عوامل چاقي باشد.

بند 3 بدين طريق توسط اين دانشمندان توجيه مي گردد که: تارهاي عصبي که از قسمت هاي تحتاني هسته هاي پاراونتيکولار عبور مي کنند به کف مغز رفته و سلولهاي آن قسمت را عصب مي دهند که خود اين سلولها مسئول ترشح هورموني مي باشند که موجب تحريک کورتکس آدرنال و سلولهاي بازوفيل هيپوفيز مي گردد، در نتيجه هر گونه آسيبي در اين مسير موجب اختلال آن گرديده و منجر به چاقي در فرد مي گردد. اين دانشمندان همچنين نشان داده اند که ضايعات ناحيه خلفي هيپوتالاموس و يا قطع پايه آن در ناحيه Infundibular  موجب کاهش تعداد سلولهاي بازوفيل هيپوفيز و اختلال در کار آن مي گردد. مطالعاتي در مورد تغييرات متابوليسم در ميمونهايي که بطور مصنوعي مورد صدمات هيپوتالاموس قرار گرفته بودند انجام گرفت که Ranson  آنها رابدين نحو گزارش نمود:

1-     ميمونهاي تحت مطالعه غذاي بيشتري از گروه کنترل مصرف مي نمودند.

2-     ميمونهاي تحت مطالعه فعاليت بدني کمتري از گروه کنترل داشتند. البته بعضي از ميمونهاي چاق غذاي بيشتري نسبت به گروه کنترل مصرف نمي نمودند و مي توان گفت که چاقي آنان ناشي از عدم فعاليت آنان بوده است.

مي توان اذعان نمود که بهترين مطالعات در زمينه توسط Long  و همکاران وي صورت گرفته و نتايج زير بدست آمده است:

1-     ميمونهاي تحت مطالعه بعد از جراحي، 2 الي 3 برابر غذاي بيشتري مصرف مي نمودند.

2-     در ميمونهاي تحت مطالعه چاقي سريعا بوجود آمد.

3-     وقتيکه مقادير غذاي ميمونهاي تحت مطالعه بطور مساوي با غذاي گروه کنترل داده شد، فقط يک ميمون از 10 ميمون تحت مطالعه دچار چاقي گرديد.

4-     مصرف اکسيژن و ضريب تنفسي بعد از تغذيه در 9 ميمون تحت مطالعه که در اثر تغذيه مساوي با گروه کنترل دچار چاقي نبودند، در حد طبيعي گزارش شد.

لذا طبق نظريه  Long : ضايعات هيپوتالاموس از طريق افزايش اشتها و در نتيجه تغذيه زياد موجب چاقي گرديده واين ضايعات منجر به اختلال در متابوليسم کلي بدن نمي گردد.

در انسان چاق ناشي از اختلالات هيپوتالاموس در بيماريهاي ديانسفال و آنسفاليت مشاهده مي‌گردد.



8- نقش توارث در چاقي

چاقي مي تواند يک خصوصيت فاميلي باشد. در مطالعه اي که انجام شد مشاهده گرديد که اگر والدين هردو چاق باشند، احتمال چاق بودن اولاد آنان 3% بيشتر از افراد عادي است. و همچنين اگر يکي از والدين چاق باشد اين احتمال 40 درصد، و اگر هيچکدام چاق نباشند اين احتمال به 9% کاهش پيدا مي کند. هيپرتانسيون، امراض کرونر قلب، ديابت و چاقي همه تحت تاثير توارث بوده و تابع قوانين مندل مي باشند، ولي در محاسبه از قوانين ژنهاي غالب( Dominant) و مغلوب( Recessive) پيروي نمي کنند. عوامل محيط زيستي مي تواند بر عوامل ارثي اثر گذارده و آنرا تاحدي کنترل نمايد. بعنوان مثال در خانواده ايکه همگي چاق باشند، يک يا چند تن آنان ميتوانند با کنترل رژيم غذايي و ورزش و غيره خود را لاغر سازند. احتمال اينکه چاقي در اثر نوع و عادات تغذيه خانوادگي بوجود آيد وجود داشته و شايد همين امر مسبب شيوع چاقي در بعضي از خانواده ها باشد. ولي اين امر در حيوانات به اثبات رسيده که بعضي از خانواده هاي يک نژاد لاغرو خانواده هاي ديگر زود دچار چاقي مي گردند.  Dan forth اثبات نمود که يک ژن بخصوص مسئول انتقال چاقي در موشها مي باشد. مدارک موجود دال بر اينست که چاقي در انسان از طريق توارث خصوصيات ژنتيکي مختلف بوده که فرد را مستعد چاقي مي دارد.

بررسي ها نشان داده اند که کودکان والدين چاق مرکز کنترل اشتهايي را به ارث مي برند که به آساني در اثر پرخوري در حد بالائي قرار مي گيرد ولي در کودکاني که والدين آنها چاق نيستند کمتر پيش مي آيد.

تحليل هاي آماري نشان مي دهند که شيوع چاقي نتنها در خود بيماران ديابتي در افراد فاميل آنها زياد است که يک وابستگي ارثي بين استعداد ابتلا به ديابت و حساس نبودن مرکز کنترل اشتها وجود دارد.

شايد شيوع بيشتر چاقي در بين مبتلايان به نقرص اعضاء خانواده آنها را بتوان تاييدي برتفسير . نتايج بالا دانست.




نقش عوامل رواني در چاقي

اغلب افراد در طول زندگي خود بمدت چند سال داراي  وزن ثابتي بوده و تغييرات آن اغلب ناچيز بوده است. علت اين امر وجود عرضه و تقاضاي انرژي در بدن آنها مي باشد، بدين معني که هرگاه انرژي بيشتري صرف مي کردند در عوض غذاي بيشتري نيز صرف مي کردند.بنابراين مي توان گفت که در افراد عادي گرسنگي و سيري تحت کنترل متابوليسم يا فعاليت بدني آنان مي باشد  بتدريج که سن افراد افزايش پيدا مي کند از فعاليت بدني وي کاسته شده و مختصري چاق مي گردد، علت اين امر درآمدن تغذيه بصورت يک عادت است يعني فرد در طي سالها بمقدار معيني از غذا  در هر وعده عادت نموده است. و لذا تغذيه تابع عادت مي گردد و نه گرسنگي و در نتيجه با بالا رفتن سن و کاهش فعاليت بدني و مصرف مقدار غذاي عادتي، منجر به چاقي فرد مي گردد.

اصولا در جوامع مختلف عامه مردم و حتي پزشکان با نظر تمسخر به افراد چاق نگاه کرده و آنها را اعم از زن، مرد، کودک، جوان، افرادي پرخور و شکمو مي پندارند و از اين نظر آنها را مورد سرزنش و سرکوفت قرار داده و حتي گاهي از والدين، خواهران، برادران، دوستان، استادان، پزشکان مورد توهين قرار گرفته و حتي لقب شکم بارگي و شکم پرستي به آنان داده شده و گاهي قرباني تمسخر و خنده و شوخي ديگران مي گردند.

با توجه به مبحث پاتوبيولوژي چاقي چنين نتيجه  مي گردد که اصولا چاقي يک بيماري پيچيده و کمپلکس بوده و پرخوري فقط يکي از عوامل جزئي آن محسوب مي گردد. با رفتاري که مردم عامه نسبت به افراد چاق دارند، جاي تعجبي وجود ندارد که اين افراد دچار شک و ترديد و گوشه گيري و افسردگي مي گردند. نوروز( Neurosis) مي تواند عاملي در شروع چاقي گرديده و آنرا بصورت سيکل معيوب تشديد نمايد. امروزه بدليل شيوع کم چاقي ناشي از بيماري هاي ارگانيک، چاقي ناشي از هيپرفاژي بعلت بيماري هاي رواني از اهميت ويژه اي برخوردار است.

Reeve  در بررسي افراد چاق از نظر رواني آنها را به دو دسته تقسيم نمود:

1-     اين دسته از افراد چاق کساني هستند که چاقي در ضمير ناخود آگاه آنان يک سمبل (Symbol) بوده و در راه رسيدن به آن ناخودآگاهانه مي کوشند. اين سمبل(چاقي) نشانه استحکام در مقابل زندگي پرتلاطم، دلاوري، استقلال، دفاع از خود و ... و غيره مي باشد.

2-     اين دسته از افراد بدون آنکه چاقي را سمبل چيزي بدانند، صرفا از خوردن غذا و تغذيه جورواجور لذت برده، دچار چاقي مي گردند.

در برخي افراد پديده جايگزيني( Substituation) رواني صورت مي گيرد، بدين معني که اگر خواسته يا آرزوي بخصوصي تحقق نيابد شخص لذت غذا خوردن را براي جبران آن جايگزين مي نمايد. اين پديده جايگزيني کاملا واضح و قابل توجيه مي باشد، بدين معني که اگر فردي از فعاليت اجتماعي، ديدار دوستان، اعمال جنسي، و ... منع شود، خوردن غذا تنها دلخوشي وي گرديده تمام حواس خود را معطوف به اين مسئله ميدارد و حتي احتمال چاق شدن و فعل چاق بودن از نظر وي نامفهوم و بي ارزش قلمداد مي گردد. چاقي نه تنها به عنوان يک عامل تدافعي مورد استفاده قرار مي گيرد بلکه به عنوان عامل تهاجم هم  استفاده مي گردد: خانم جواني براي سرکوبي شوهر هوسران خود، ناخود آگاهانه با تغذيه زياد خود را چاق نموده و آنرا به عنوان اسلحه اي بر ضد شوهر خود و فعاليت اجتماعي وي استفاده مي نمايد و ديگري چاقي را بهانه اي براي پيدا نکردن شغل مناسب قرار داده، و کودکي که عليل بوده و يا اينکه بيش از اندازه مورد توجه والدين قرار گرفته باشد با حتمال زياد دچار چاقي خواهد شد. Hamburger  در يک تحقيق فوق العاده دقيق از افراد پرخور، علل  رواني آن را به 4 دسته تقسيم نموده است :

1-     افراديکه بر اثر فشارهاي رواني نامشخص دچار پرخوري مي گردند.

2-     جايگزين نمودن لذت پرخوري در مقابل مصائب غير قابل تحمل زندگي .

3-     پرخوري بعنوان يک علامت ناشي از بيماري هاي اصلي مانند افسردگي و هيستري.

4-     پرخوري بعنوان يک نوع اعتياد به غذا.

Brosin  بر اين عقيده است ناراحتي هاي رواني مي توانند بطرق مختلف خود را ظاهر سازند، مثلا مي توانند به عنوان بي اشتهايي و لاغري بروز نمايند و يا اينکه به شکل پرخوري و چاقي خود را نمايان سازند. نام برده همچنين مخالف استفاده از رژيم هاي لاغر کننده سريع در اين بيماران مي باشد و معتقد است که در بيماران رواني چاق که در سنين متوسط و بالا قرار دارند، مجبور نمودن آنها به ترک فوري سيگار و مشروب و بالاخره غذا، بدون ايجاد دلخوشي و وابستگي به چيز ديگر امري خطرناک مي باشد.   Sheltonمعتقد است که اگرچه افراد چاق بخصوص زنان و کودکان چاق دچار افسردگي و خمودگي مي باشند ولي اين امر ناشي ازچاقي آنها بوده و نه ايينکه چاقي آنان در اثر ناراحتي رواني بوجود آمده باشد. و دليل وي نيز چنين بيان مي گردد که در کودکان کوتاه قد، دختران خيلي قد بلند، نوجوانان با جوش و غرور جواني، افراد طاس، زنان پرمو، افراد ناقص و چلاق، همان عقده هاي حقارت، افسردگي و خمودگي رواني وجود داشته ولي چاقي در آنها شايع نبوده بلکه برعکس، بيشتر آنها لاغر بوده و دچار بي اشتهايي هستند که در موارد شديد منجر به بي اشتهايي رواني ( Anorexia Nervosa ) مي گردند.

در بيماران رواني چاق از آنجاييکه رژيم غذايي حاوي کربوهيدرات کم موجب قطع سيکل معيوب چاقي و ناراحتي رواني مي گردد، استفاده از آن مي تواند کمک شاياني به اين بيماران نموده و ناراحتي رواني آنها را تا حدي بهبود دهد. بايد تاکيد نمود که برخي از افراد چاق فاقد زمينه بيماري رواني بوده و چاقي آنان فقط در اثر عادت به خوردن غذاهاي مقوي و عدم فعاليت بدني مي باشد. در مورد اين بيماران پزشک موظف به راهنمايي آنان شده و نمي توان از عواملي مثل داروهاي ضد اشتها، غذاي حجيم ولي با کالري کم، ميوه جات، آنتي اسيدها، رژيم غذايي فاقد ادويه، ترک مصرف الکل، ازدياد فعاليت بدني و انواع ورزش ها کمک گرفت. اعتياد به غذا مانند اعتياد به الکل و ساير اعتيادها از يک اختلال رواني سرچشمه گرفته و لازم است اين اختلالت توسط روانپزشکان بررسي و تعيين گردند. Bruch  در مطالعه اي که بر روي کودکان چاق انجام دادباين نتيجه رسيد که فقط تعداد معدودي از آنان دچار اختلالات غدد مترشحه داخلي بوده، در حاليکه چاقي قسمت اعظم آنان ناشي از التفات و تشويق بيش از حد والدين در غذا خوردن و يا مورد توجه قرار گرفتن از طريق خوردن غذاي بيشتر بوده است. عادت به خوردن مقادير زياد کربوهيدراتها منجر به يک هيپوگليسمي نسبي شده که بعلت فعاليت بيش از حد پانکراس بوجود مي آيد و اين حالت در بيماران رواني چاق موجب تشديد ناراحتي رواني آنها مي گردد.  Shelton عنوان Neuro- Pancreatic Obesity  را به اين بيماري داد. يک عامل مهم در چاقي مصرف روزانه الکل به مقادير کم است. زيرا الکل نتنها خود داراي انرژي زيادي است بلکه موجب افزايش اشتها نيز مي گردد و از دو ناحيه فرد را دچار چاقي قرار مي دهد.

يک فرق اساسي ميان ترک پرخوري و ترک اعتياداتي نظير الکل و سيگار و غيره وجود دارد و آن اينست که يک فرد مي تواند الکل و سيگار و غيره را از محيط زندگي خود دور سازد و بدون مصرف آنها زنده بماند ولي ترک پرخوري بعلت آنکه براي زنده ماندن احتياج به خوردن غذاي روزانه مي باشد و فرد روزي سه بار در معرض وسوسه پرخوري قرار مي گيرد کمي مشکل است.

در برخي از افراد پرخور اعتياد به غذاي بخصوصي وجود دارد ولي عموما بيشتر آنها مجذوب غذاهاي خوش طعم( انواع شيريني جات و شکلات) و شيرين(کيک، ژله، مکربا، نوشابه، بستني) مي باشند و گاهي هم اعتياد به غذاهاي فاقد طعم بخصوص مثل سيب زميني و نان ديده مي شود.

از مطالعه و پيگيري 312 تن بيمار مبتلا به چاقي که توسط نويسنده اين مقاله بمدت 2 الي 10 سال انجام گرديده، نتايج جالبي بدست آمده که از اين قرار مي باشند:

با درمان و رژيم غذايي مناسب 75% بيماران کاهش وزن مطلوب را داشته ولي عود(Relapse) چاقي موجب گرديد که در پي گيري 2 الي 10 ساله فقط 8% بيماران توانستند وزن متناسب خود را حفظ نمايند. بنابراين مولف مقاله معتقد است که:

1-     در ابتداي شروع درمان، نتايج فوق العاده رضايتمند به نظر مي رسند.

2-     نتايج دراز مدت بعلت عود چاقي بسيار تاسف بار مي باشند.

3-     اعتياد به غذا از عوامل مهم چاقي به شمار آمده و اين عادت بيشتر به علت عوامل رواني است تا عوامل فيزيولوژيک.



نقش عوامل اجتماعي در چاقي

در مطالعه 110000 نفر نتايجي بدست آمده که بر طبق آن:

شيوع چاقي در زنان طبقه پايين اجتماعي 7 برابر زنان مرفه و طبقه بالا مي باشد- اين رابطه بمقدار کمتري از زنان، در مردان اين دو طبقه اجتماعي ديده مي شود. که مهمترين دليل آن فقر فرهنگي گزارش داده شده است. در سطوح اجتماعي مساوي و سن ثابت افراد چاق مستعد بيماري‌هاي رواني بيشتري مي باشند.

در اين باره مطالب بسياري مانند شرايط اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي و سياسي وجود دارند که هر کدام به تنهايي از اهميت ويژه اي برخوردارند و مجموعه آنها است که بر روند چگونگي رفتارهاي گوناگون اجتماعي و فردي علاوه بر تاثيرات سرشتي تاثير دارند که هر کدام نياز به بيان مطالب و کتاب هاي بسيار دارند.

چاقي ممکن است ناشي از پرخوري يا کم تحرکي و تنبلي باشد و برخي معتقدند معلول نا راحتي هاي روحي در اثر فشارهاي اجتماعي است.

پرخوري از روي عادت و مکرر موجب مي شود که دستگاه کنترل خودکار اشتها در درجه بالتري تنظيم گردد و در نتيجه شخصي با خوردن مقدار معمولي غذا سير نشود.

عادات غذايي و عوامل فرهنگي نيز در اشتها تاثير دارند. بررسيها نشان داده است که افرادي که 3 بار در روز و به مقدار زياد غذا مي خورند از افراديکه روزانه پنج يا شش بار غذا ولي بمقدار کم مي خورند احتمال افزايش وزنشان بيشتر است. اشتها با طعم  و ظاهر، تنوع غذا و عوامل فيزيکي و محيطي بستگي نزديک دارد.

در بعضي جوامع فريقايي و يا در کوبا زنان نيمه چاق بيشتر مورد پسند مي باشند و يا اينکه مادران اکثرا اصرار دارند که کودکانشان چاق باشند و بنابراين ممکن است در بين اين افراد تشويق به خوردن عادي تلقي شود.

گاهي برخي از مشکلات اجتماعي، اقتصادي و جنسي که شخص راه حلي براي آنها نمي يابد سبب پرخوري رواني مي گردد که آرامش موقتي به آنها مي دهد. اين افراد که هر گونه دلبستگي به ا زندگي از دست داده اند به نظر مي رسد که تمام حواسشان متوجه دهانشان مي گردد و تنها دلخوشي آنها خوردن است و هيچ لذتي از کار، معاشرت با دوستان و فاميل و غيره نمي برند و براي آنها لاغر شدن مهم نيست يعني انگيزه اي براي لاغر شدن ندارند. البته لاغري در پي بي اشتهايي عصبي هم ديده مي شود که نوعي گرفتاري رواني است و يک اختلال مرکز کنترل اشتها است.

شواهد موجود نشان مي دهد که چاقي با منشاء رواني احتمالا در سنين اوليه کودکي شروع مي شود. نوع عادات و امکانات غذايي نيز در چاقي نيز مهم است مثلا کودکاني که از شيرهاي خشک مصرف مي کنند نسبت به آنهايي که شير مادر مي خورند احتمالا کالري بيشتري دريافت مي کنند و چاق مي شوند. فعاليت جسمي نيز در چاقي موثر است که يکي از عوامل اجتماعي است.

راه رفتن و انجام کارهاي روزانه باعث صرف انرژي زياد مي گردد و کارهاي نشستني سببب ذخيره انرژي و افزايش چربي بدن ما مي گردد.